سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیریه آبشار عاطفه ها

نظر

beh اس ام اس جدید محرم 1391

در کلاس عاشقی عباس غوغا می کند
در دل هر عاشقی عباس مأوا می کند
هر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین
ثبت نامش را فقط عباس امضا می کند
::
::
پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
::
::
بر نیزه ، سری به نینوا مانده هنوز
خورشید ، فرا ز نیزه‌ها مانده هنوز
در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون
از رونق دشت کربلا مانده هنوز
::
::
هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم…

موسسه خیریه آبشار عاطفه ها شعبه آشخانه

حامی نیازمندان و محرومان

 


نظر

اسامی برخی از یاران امام حسین (علیه السلام)

1عباس بن على (ع )
پدرش : امیرالمومنین (ع ) و مادرش : فاطمه ام البنین ، کنیه او ابوالفضل
قامتى رشید و شجاعتى کم نظیر و بینش اعتقادى و علمى و فقهى روشنى داشت .
به خاطر سیماى جذابش او را ((قمر بنى هاشم )) مى خواندند.
امان نامه اى را که شمر براى او از عمر بن سعد گرفته بود، رد کرد.
علمدار (پرچمدار) کربلا و مظهر ایثار و فداکارى بود.
به خاطر آوردن آب به خیمه ها سقا لقب یافت .
امام سجاد فرمود : تا اینکه دو دست عباس قطع شد، خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند.
سن :34 سال
محل دفن : کنار نهر علقمه
2 على بن الحسین علیه السلام
پدرش امام حسین علیه السلام ، و مادرش لیلى دختر ابى مره مى باشد
کنیه او ابوالحسن و به على اکبر معروف است .
در گفتار، اخلاق و اندام ظاهرى ، شبیه ترین مردم به رسول خدا (ص ) بود.
نخستین شهید از بنى هاشم در روز عاشورا بود که جسد مبارکش مورد کینه دشمن قرار گرفته و قطعه قطعه گردید.
نزدیک ترین شهیدى است که در کنار امام حسین علیه السلام دفن شده است
سن او را از 18 تا 27 سال ، مختلف نقل کرده اند.
  3مسلم بن عقیل
پدرش عقیل (برادر على ع و مادرش علیه مى باشد.پسر عموى امام حسین (ع ) و نماینده او به کوفه براى بررسى اوضاع و بیعت گرفتن از مردم بود.
در ابتداى ورود به شهر کوفه ، حدود 18000 تن با او بیعت کردند.
با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه و تهدید نمودن بزرگان و اشراف ، مردم از گرداگرد مسلم متفرق شدند.
مسلم چنان یکه و تنها گشت که یک نفر را هم در کنار خویش نیافت .
شب میهمان طوعه بود. ولى فردایش که منزل را در محاصره ماموران یافت ، خارج گردید و پس از ساعتى جنگ دلاورانه ، دستگیر و او را به دارالاماره آوردند.
مسلم بن عقیل را در روز 9 ذى الحجه به شهادت رسانده و بدن مطهر او را از بالاى دارالاماره به زیر افکندند.
محل دفن مسلم در کنار مسجد کوفه است .
سن او 34 سال .
  4عبدالله بن الحسین (ع )
پدرش امام حسین (ع )، مادرش رباب دختر امرءالقیس مى باشد.
او که به (على اصغر) مشهور است ، کودکى شیر خوار بیش نبود.
وى در حالیکه در بغل پدر بود، تیرى به گلویش اصابت کرد و به شهادت رسید.
امام حسین (ع ) دستش را از خون او پر کرده و بطرف آسمان پاشید و قطره اى از خون به زمین بازنگشت .
حضرت با غلاف شمشیر نزدیک خیمه گودال کوچکى حفر کرد و او را به خاک سپرد.
5- عبدالله بن على (ع )
پدرش ، على علیه السلام و مادرش ، فاطمه ام البنین مى باشد .
به توصیه و تشویق برادرش حضرت عباس به میدان کارزار شتافت .
اولین فرزند ام البنین است که در روز عاشورا به شهادت رسید .
سن او 25 سال بود .
6 عثمان بن على (ع )
پدرش ، امیرالمومنین (ع ) و مادرش ، فاطمه ام البنین مى باشد.
بخاطر علاقه شدیدى که على (ع ) به عثمان ابن مظعون (یکى از اصحاب رسول خدا) داشت نام فرزندش را عثمان گذاشت .
او به سفارش حضرت عباس ، پس از شهادت برادرش عبدالله به میدان کارزار شتافت .
دومین فرزند ام البنین است که در روز عاشورا به شهادت رسید.
سن او 23 سال بود.

7 سعید بن عبدالله الحنفى
او از بزرگان ، دلیران و زاهدان شیعه در کوفه بود.
سعید نامه هاى مردم کوفه را به امام حسین (ع ) رساند، حضرت جواب آن نامه ها را نیز توسط او به کوفه ارسال نمود.
او از کسانى است که در مقابل مسلم بن عقیل در کوفه از جا برخاست و گفت : به خدا سوگند آماده یارى حسین و قربانى شدن در راهش شده ام .
در روز عاشورا چون حسین (ع ) نماز ظهر را خواند جنگ سختى در گرفت ، سعید جلوى امام ایستاد و با صورت و سینه و پهلوهایش به استقبال تیرها مى رفت تا امام اصابت نکند.
هنگامیکه به زمین افتاد، گفت : یا بن رسول الله ! آیا به عهد خود وفا کردم ؟ حضرت فرمود: بلى ، تو در بهشت جلوى من خواهى بود و سپس به شهادت رسید.

8- جعفر بن على

پدرش ، على (علیه السلام )
و مادرش ، فاطمه ام البنین مى باشد.
على (ع ) به واسطه علاقه و محبتى که به برادرش (جعفر طیار) داشت ، نام فرزندش را (جعفر) نهاد.
امام حسین (ع ) به وى فرمود: به کارزار بشتاب تا تو را مانند دو برادرم (عبدالله و عثمان ) شهید ببینم .
سومین فرزند ام البنین است که در روز عاشورا به شهادت رسید.
سن او 21 سال بود.
9- ابوبکر بن على (ع )
پدرش ، على (ع ) و مادرش ، لیلى دختر مسعود بن خالد مى باشد.
او را محمد اصغر و یا عبدالله مى خواندند.
او در روز عاشورا پس از کارزار با دشمن ، به محاصره آنها در آمده و به شهادت رسید.
نوشته اند: جسد بى جان او را در آبراه خشکى در کربلا یافتند
10- قاسم بن الحسن (ع )
پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش (رمله ) مى باشد.
صورتش چون پاره ماه مى درخشید.
بدلیل کمى سن قاسم ، امام حسین (ع ) ابتدا اجازه میدان رفتن را به او نداد، ولى قاسم پیوسته تقاضاى خود را تکرار کرد تا اجازه گرفت .
پس از کارزار با دشمن ، بر اثر ضربت شمشیر نقش بر زمین گشت و عمویش ‍ حسین (ع ) را صدا زد.
حضرت خود را بر بالین قاسم رساند و فرمود: چقدر بر عموى سخت است که او را بخوانى و از دست او کارى بر نیاید.
سن او 13 سال بود.

خوشا آنان که در عرصه ایستادن مردانه ایستادند

موسسه خیریه آبشار عاطفه ها شعبه آشخانه


نظر
ماجرای شهید زین‌الدین و عروس بی‌حجاب

یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند ، رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :
 
الله اکبر و الله اکــــبر ...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .
اشهد ان لا اله الا الله ...
 
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟ !
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"
همین!
"برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین” (شادی روحشون صلوات) 

   ما حاظریم برای شادی دل امام زمان چه کنیم؟؟؟؟؟

طرح ترک میلیونها گناه برای شادی دل امام زمان سهم شما یک گناه

قرارمان از همین امروز

موسسه خیریه آبشار عاطفه ها شعبه آشخانه

 


نظر

محرم در جبهه ها

دهه اول محرم  عزاداری جبهه جذاب بود .اگر در چادرها بودند، چادر را به سلیقه خودشان سیاهی می‌زدند و اگر مثلا در دوکوهه داخل ساختمان استقرار داشتند آنجا را سیاه‌پوش می‌کردند.روزهای تاسوعا و عاشورا، اربعین و 28صفر مانند جاهای دیگر دسته‌های عزاداری گردان‌ها به راه می‌افتاد. اگر در دوکوهه بودند همه به حسینیه شهید همت می‌آمدند و عزاداری می‌کردند، اگر در کرخه بود گردان‌ها در دسته‌های عزاداری که علم و کتل و پرچم داشتند، از محل استقرار خود به محل وسیعی که صبحگاه‌های مشترک گردان‌ها برگزار می‌شد، می‌آمدند.

در هر صورت همان سنت و برنامه‌های عرفی که در شهر انجام می‌شد در جبهه هم برقرار بود، یکبار یکی از عملیات‌ها با مناسبتی همزمان شده بود و بچه‌ها تصمیم گرفتند حلوای نذری بدهند. خوب در خط مقدم خبری از آرد و این‌جور چیزها نبود. یکی از بچه‌های اصفهان با خودش گز آردی آورده بود که با همان آرد، حلوا درست کردند. به هر ترتیب که بود برنامه‌ها را مانند برنامه‌های شهر برگزار می‌کردند ولی سوز و گداز عزاداری بچه بسیجی‌ها چیز دیگری بود.aks-dakhele-matn

ابداع نوحه و مرثیه و سبک در جبهه خیلی زیاد ثیه و سبک در جبهه خیلی زیاد بود، سبک‌های خاصی که حماسی بود و به فضای جبهه می‌خورد. مثلا شعارهای صبحگاه که بچه‌ها با‌ آن می‌دویدند متناسب با ایام محرم سروده می‌شد و به جای شعارهای حماسی صرف که هیچ محتوایی هم ندارد، ذکر و مدح اهل‌بیت می‌گفتند. البته در ایام دیگر سال هم چیزی جز شعارهای مذهبی در برنامه صبحگاه بسیجی‌ها نبود. مثلا فرازهایی از دعای جوشن کبیر را در دویدن صبحگاه زمزمه می‌کردند.

با خود اندیشه می کنم ما قرار است محرم امسال چگونه برای امام حسین عزاداری کنیم که قبول واقع شود ان شاالله در عزاداری همان بوی یوسف زهرا را حس کنیم


نظر

شهدی باکری

توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید. دو مرحله عملیات کره بودیم . آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت جایی درست کنند برای صبحگاه. درستش کرد, یک روزه . همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند. صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد . آن قدر بلند بلند شعار می داند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی آقا مهدی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش . هرکسی هر جور بود خودش را به ش می رساند وصورتش را می بوسید. بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین. یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « به ش بگین نمی دم. می خوام یه یادگار ازش داشته باشم.»

چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها . توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد ، دیدم آقا مهدی است. نمی دانم چه شد ، زدم زیر گریه . از قایق که پیاده شد، دیدم . هیچ چیزی هم راهش نیست، نه اسلحه ای ، نه غذایی . نه قمقمه ای ؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی می آمد. پرسیدم « چند روز جلو بودی؟» گفت « گمونم چهار – پنج روز.»

سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز . داشتیم می رفتیم اهواز . اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم .» کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود . آنقدر رفتیم ، تا موقع نماز اول وقت گذشت . خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم ، نشد.»